نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

یک روز جمعه

نیلوفر جونم جمعه 11 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با دخترعموی بابا بریم بیرون از شهر 2تا پسر گل داره اقا امیرحسین و اریای شیطون بلا وسایل مرغ و جوجه کباب و جور کردیم و رفتیم قرار بر این شد که بریم پارک جنگلی کیاشهر .برای وسط گرما جای خوب و خنکیه یه پارک قدیمی هم داشت فقط باید یکم بیشتر به اونجا برسن امیدوارم وقتی بزرگ شدی همچنان این پارک جنگلی برقرار باشه ولی مثل یه بهشت .اون موقع تو من و بابا رو با خودت میبری پارک ولی حالا تا کوچیکی ماتورو میبریم عزیز دل مامان.                         &nbs...
24 ارديبهشت 1392

مشهد و.....................تمام

بعد از کلی مشهد گردی و این بازار و اون بازار بالاخره یک هفته تمام شد و ما برگشتیم کوچولوی نازم با اینکه بیشتر اوقات پیش زندایی سپیده میموندی ولی روزایی که باهامون میومدی خیلی برات خسته کننده میشد و کلی کلافه میشدی توی مشهد پر بود از المانهای خوشکل که وقت نشد عکس بگیریم ولی همون چندتایی هم که رفتیم تو ازشون میترسیدی قربونت برم با این فیگورت پیش اسب نموندی وباباجون بغلت کرد از تنها چیزی که نترسیدی خونه ی شکلاتی بود خیلی دوست داشتم با ننه سرما عکس بگیری ولی چون خیلی بزرگ بود گفتی من از حاج خانوم میترسم نزدیکای خونه ی مامان فریده کنار یه سوپر مارکت نگه داشتیم که یکم...
23 ارديبهشت 1392

و اما مشهد..........

  ما دوباره تصمیم گرفتیم بریم مشهد ایندفعه من و تو خاله ناز و بابابزرگ مهربونم و این سری با قطار قرار شد بریم اونجا دنبال لباس برای عروسی دایی هومن یکشنبه ساعت 3 ظهر با تاکسی از  رشت حرکت کردیم به سمت قزوین /اخه قطار یکسره به مشهد نداره/حالا میگن تا اخر امسال میاد. ساعت 5 رسیدیم اونجا وساعت 7 هم سوار قطار شدیم .اولش که قطار شروع کرد به حرکت تو ترسیده بودی و روی صندلی نشستی و تکون نخوردی و اروم اروم برات عادی شد ببین از ترس چجوری شدی         خیلی هم با عروسکات بازی کردی همش دوست داشتی بری بالا بخوابی بالاخره رضایت دادی بیای پایین اینجا قطار ص...
19 ارديبهشت 1392

عاشقانه1

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشق مان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت تمام عشق من تویی ...
19 ارديبهشت 1392

خونه دوست مامان

چند روز پیش من و تو با هم نهار خونه ی دوستم خاله صنم دعوت بودیم چون راه نزدیک بود پیاده رفتیم از شانس خوبمون هوا هم عالی بود اماده شدیم که بریم تو لج کردی که حتما باید کت عروسکتو بپوشی هرکاری کردم که نپوشی نشد که نشد دیگه بیخیال شدم و گذاشتم بپوشی البته خدا رو شکر وقتی دیدی برات تنگه زود پشیمون شدی و خودت راضی شدی درش بیاری اینجا دیگه در اوردی هرجا خسته میشدی مینشستی و اصلا هم دوست نداشتی بغلت کنم مثل یه دختر خوب نشستی غذاتو خوردی تو گذاشتن و جمع کردن سفره هم کمک کردی بعد از خوردن غذا وربینو گرفتی و شروع کردی به عکس گرفتن تمام این عکسارو تو گرفتی ...
12 ارديبهشت 1392

میم مثل مادر

وقتی محبتت رابا همه ی وجودت به من تقدیم کردی ومرا شرمنده ی الطاف کریمانه ات کردی و دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت عشق را در وجودم نهادی وعهد کردم که تکیه گاهت در تمام لحظاتت باشم مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از ه...
12 ارديبهشت 1392

بازم سفر مشهد

سلام دوست جونیها ما دوباره داریم میریم مشهد یکشنبه میریم و هفته ی دیگه یکشنبه اگه خدا بخواد بر میگردیم         فعلا خداحافظ ...
31 فروردين 1392

نیلوفر

نیلوفر قشنگم / بلبل خوش صدای من تو الان خیلی زیبا صلوات میدی .شاید روزی 10 بار چه موقع بازی چه موقع غذا خوردن وقتی میگی:بسم الله الرحمن الرحیم میخوام بوخورمت عزیز مامان تا حالا چندبار به خاطر همین بهت جایزه دادن وقتی شعر سعدیا رو میخونی محو تماشای تو میشم اخه نمیدونی که چقدر قشنگ میخونی دستتو میبری بالا و مثل این شاعرا میخونی (سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز.....مرده انست که نامش به نکویی نبرند) هر شعری رو که چندبار میشنوی زود یاد میگیری از چیزهای عجیب و غریبی که میخوری پیاز خام هستش کفشاتو خودت میپوشی و چسباشو میبندی حالا دیگه مثل یه بلبل حرف میزنی البته یه کوچولو غلط غولوط کلمه هایی که هن...
29 فروردين 1392

پوشک گیرون

یه چند روزیه که هر وقت من مای بیبی میگرمت میری تو اتاق بازش میکنی و میاری بهم میدی دیگه اصلا از پوشک گرفتن خوشت نمیاد . تازه هروقت هم داریم میریم بیرون باید با کلی مکافات  پوشک کنمت.حتی پریشب که خوابیدی تو خواب پوشکت کردم  چون تو بیداری نمیذاشتی ولی وقتی که صبح از خواب بیدار شدم دیدم   به به  نیلوفر خانوم لخت خوابیده پیشم /اصلا نمیدونم کی پوشکتو کندی /به هرحال معلومه نیمه های شب بیدار شدی هم پوشک و هم شلوارتو کندی و دوباره خوابیدی .منم دیگه دلم نمیاد  چون میبینم خیلی بدت اومده. همه بهم میگفتن که دیگه 2 سالش تموم شده اینو از پوشک بگیر و هر نیم ساعت یه بار اینو ببر و تهدیدش کن و جایزه...
28 فروردين 1392