دلتنگی
دیگه دل بابایی برات تنگ شده بود .هرروز زنگ میزد که صدای داد کردن یا گریه ی تورو بشنوه .خاله فرحناز که اومد مشهد منم تو اولین فرصت عکساتو دادم که برای بابا ببره ولی بدتر شد وبابا زودتر میخواست تورو از نزدیک ببینه.اینم عکسایی که به بابا داده بودم.دیگه واسه خودت خانومی شدی مامان برات بمیره. &nb...
نویسنده :
مامان حورا
18:38