واکسن 2ماهگی
و بالاخره روزی که اصلا دوست نداشتم رسید/غول واکسن/ 89/9/2 ساعت 8 صبح رفتیم بهداری مشهد .من طاقت نداشتم که بیام تو .ولی وقتی صدای بلند گریه ی تورو شنیدم فهمیدم که واکسنتو زدی.من هم بعد از شنیدن گریه ی تو نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه ولی نیلوفرجون ته دلم خوش بود که اینا همش برای سلامتی خودته .الهی 120 سال سلامت باشی عزیز دلم .این عکسای همون روزه که تب داری قربونت برم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی