درددل و روزمرگیهای نیلوفر
یه چند وقتیه حوصله ی چیزی رو ندارم از وقتی بابا میره دانشگاه اینروزا خیلی احساس تنهایی
میکنماحساس میکنم زندگی برام یکنواخت شده .....چون قبلا بابا هر روز ساعت 3 میومد خونه
و بعد از یکماستراحت میرفتیم بیرون اما حالا 4 روز در هفته تا ساعت 8/30 خونه نیست و منم
واقعا نمیدونم چیکار کنم خیلی دوست دارم برم کلاس های مختلف و با اونا سرگرم شم ولی
چون متاسفانه اینجا تنهام نمیتونم تورو پیش کسی بزارم از الانم دلم نمیاد بری مهداحساس
میکنم دارم افسردگی میگیرم واسه همینم خیلی دل نوشتن هم ندارم از یک طرف میگم ای کاش
منم یه خواهر داشتم و یکم باهاش درددل میکردم .کمبود یه خواهرو بیشتر اوقات حس میکنم از
یه طرف هم میگم خب اونم اگه ازم دور بود خب چه فایده . . . . . . . . .
با این حال خدارو هزارمرتبه شکر میکنم که تورو دارم وگرنه از تنهایی دق میکردم یه چند باری
2 نفره رفتیم بیرون ولی مشکل اینجاست که تو چند قدم بیشتر راه نمیای و همش میگی بغلم
کن و حالا که بزرگ شدی سخته که من 2ساعتی رو که بیرون هستیم بغلت کنم .یه بار هم بردمت
پارک از بس خلوت بود ترسیدم زیاد بمونم واسه همین یکم تابت دادم و اومدیم خونه . . . . . . . . . .
با این حال تصمیم گرفتم یه چند وقتی بریم مشهد پیش مامان فریده و یکم حال و هوا عوض کنیم
که به احتمال زیاد نیمه های دی من و تو بریم و بعد بابایی بیاد دنبالمون
خیلی بلا شدی دختر خوشکلم بیشتر با خودت بازی میکنی و به من کاری نداری .
ببین چجوری از رخت اویز بالا میری
ازجمله کارهایی که خیلی دوست داری و عاشقشی اب بازیه .اول گفتی مامانی میخوام
ظرف بشورم خودمو خیس نمیکنم .با چندتا لیوان و قاشق شروع کردی و مثلا داشتی گولم
میزدی و بعد از چند دقیقه اب بازی شروع شد
بعد از نیم ساعت که مث موش ابکشیده شده بودی و اوردمت اینور بازم ناراحت بودی
و میخواستی بازی کنی
لباساتو عوض کردم ولی باهام قهریییییییییییییییییییییی اولین باره که موهاتو بالا میبندم
خیلی هم بهت میومد عروسک مامان
یه روز بهت گفتم میخوام عروسکاتو بشورم تو اینقدر خوشحال شده بودی که میخواستی همه ی
اسباب بازیهاتو بندازی تو ماشین حتی تفنگ و توپ و دفتر و . . . . . . . .
کلی جلوی ماشین نشستی و بهشون نگاه کردی یه چندباری هم پشیمون میشدی و
میگفتی که بیارمشون بیرون انگار دلت براشون سوخته بود
باز کردن در یخچال که نگو فکر کنم روزی 300 بار
هرچند وقت یه بار یکی از این خونه ها درست میکنی و منو به خونت دعوت میکنی
هنوز اثرات دهه ی محرم شنیده میشه...منم جمش کردم تا سال دیگه