سیزده به در
سیزده به در امسال
مثل همه ی سال های گذشته بازم رفتیم خونه ی خاله فرحناز
که به قول شما(خاله ناز) طبق معمول هرسال بازم کباب
اولش از دودشون میترسیدی وعقب میموندی
بعد که دیدی نه مثل اینکه میصرفه رفتی جلو
نزدیک و نزدیکتر
اینجا هم داری غذا میخوری بعداز خوردن غذا رفتی سراغ امیرحسین بیچاره
مگه گذاشتی اون بیچاره غذاشو بخوره از سر و کولش بالا میرفتی
عاشق این قیافتم مثل این پسرای شیطون که از کاراشم خیلی هم راضیه
بعد از غذا حدودای ساعت 5 رفتیم لب دریا تو بادبادکارو میدیدی و میگفتی
واااای مامان چقدر پروانه
یکم با بابا اینا فوتبال بازی کردی
این کشتی تو اب ادمو یاد کیش میندازه
نیلوفر اومد هوا
با امیرحسین سوار اسب شدی
کلی هم ذوق کردی
ولی همین که امیر پایین اومد که ازتو یه عکس 1 نفره بگیریم تو تازه کله ی اسبو دیدی و فهمیدی
که بله این یه حیوونه /اونجاست که تازه ترسیدی
ولی به هر زور وزحمتی بود ازت عکس گرفتم
بابابزرگ مهربونم
ببین چه جوری به پاهات نگاه میکنی وقتی که بدون کفش رفتی رو شنها
دوست دارم یه عالمه