نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

سیزده به در

                سیزده به در امسال                           مثل همه ی سال های گذشته بازم رفتیم خونه ی خاله فرحناز       که به قول شما(خاله ناز) طبق معمول هرسال بازم کباب      اولش از دودشون میترسیدی وعقب میموندی بعد که دیدی نه مثل اینکه میصرفه رفتی جلو نزدیک و نزدیکتر ا ینجا هم داری غذا میخوری بعداز خوردن غذا رفتی سراغ امیرحسین بیچاره مگه گ...
22 فروردين 1392

هدیه یک دوست

جا داره همینجا از فرزانه ی عزیز تشکر کنم که با اینکه خیلی از اشنایی ما نمیگذره ولی زحمت کشیدن و این عیدی قشنگ رو به نیلوفر دادن خاله جون ممنونم ...
22 فروردين 1392

دعوتی

چند روز بعد از سال نو دایی رضا هممونو شام دعوت کرد که نزدیک22  نفر بودیم .چون خیلی زیاد بودیم تصمیم بر این گرفته شد که همگی بریم خونه ی مامان بزرگ دایی رضا هم 5کیلو گوشت گرفت و بابایی و دایی ها با هم تو حیاط خونه شروع کردن به اماده کردن البته نا گفته نماند که یه چیزی حدود 1کیلو همونجا سر منقل و تو حیاط به خوردن رفت با وجود سرد بودن هوا هر کاری میکردیم تو نمیومدی تو خونه. منم پالتو تنت کردمو همونجا موندی وقتی اومدی تو اینقدر بوی کباب و دود میدادی که همون شب بردیمت حموم دایی رضا زحمت کشیده بود گردو و زیتون پرورده و سبزی و ماست و نوشابه و دوغ و نون بربری تازه هم گرفته بود واقعا دستش درد نکنه خیلی شب خو...
20 فروردين 1392

فومن

                    یه روز خوب دیگه در کنار خانواده خوبم رو رفتیم فومن (بابا جون.مامان فریده.خاله ناز.دایی هادی.زندایی.امیرحسین .دایی حمید) روز عید بود که بعد از نهار تصمیم گرفتیم بریم هوا خیلی خوب بود البته شهر فومن چیز خاصی نداشت یه پارک خوب داشت که جون میداد واسه عکس گرفتن بعد از کلی گشت و گذار وخریدن کلوچه ی معروف اونجا غروب برگشتیم خونه چون که شبش میخواستیم بریم عروسی /ساعت 7 اومدیم خونه اولش از مجسمه ها میترسیدی ولی بعد برات عادی شد بابایی و دائی هادی نیلوفر و دائی حمید ...
20 فروردين 1392

گردش 3نفره

فردای روز عید بابا پیشنهاد داد بریم بیرون اونم 3نفری منم که از خدا خواسته لباساتو تنت کردمو ساعت 11صبح رفتیم اولش نمیدونستیم کجا بریم که بابا یاسر گفت بریم یه رستوران دریایی ما هم قبول کردیم چون که تو میونت با ماهی خوبه رفتیم بندر کیاشهر رستوران(عروس دریا) بعداز اینکه نهارمونو خوردیم بابا گفت خونه نریم حالا که تا اینجا اومدیم بریم لب دریا اولش که دریا رو دیدی خیلی ذوق زده شده بودی ولی وقتی که رفتیم جلو همینکه موج اب به سمتت میومد میزدی فرار و میگفتی (مامانی دیگه بریم خونه) در کل خیلی خوش گذشت و روز خوبی بود بابا یاسر ممنونیم ...
18 فروردين 1392

عاشقانه2

    نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و  مرا آرام میکند آن عشق ی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و  برای من تنها یک عشق ی.... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب  به آن خیره میشدم باارزش تر از تو ، تو هستی که عشق ت در قلبم غوغا به پا کرده قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند و رسیده ام به تویی که آمدن...
18 فروردين 1392

نوروز امد پیروز امد

        هیچ سال نویی ایده ال نخواهد بود مگر اینکه تو تصمیم بگیری اون رو به بازتابی از ارزشها/خواسته ها/علاقه ها و قوانین خودت تبدیل کنی سال نو مبارک سال 91 با تمام خوبیها و بدیهاش تموم شدو امسال سومین ساله که تو کوچولوی قشنگ پیش ما هستی و سه ساله که عید من وبابا قشنگتر از همه ی  عیدهای زندگیمونه  نیلوفر جون اول خیلی تمیز وباکلاس نشستی و عکس گرفتی ولی بعد کم کم خرابکاریهات داشت شروع میشد اول از همه رفتی سر وقت سیر یکم باهاش ور رفتی دیدی نه خیلی باب دلت نیست البته بماند که سیر بیچاره بعدا به دست خود شما تکه تکه شد   ...
17 فروردين 1392