صفارود
جمعه 10 خرداد ساعت 8 صبح بابا از خواب بیدارم کرد و دیدم تند تند
داره ابجوش میزاره و میوه ها رو میشوره میزاره تو پلاستیک .بشقابوبرداشت.
قندو تو شیشه ریخت میگم چیکار داری میکنی گفت پاشیدپاشید که ناهار
بریم بیرون از شهر یا به قول خودش پیکنیک.دیگه منم تمام وسایلو جمع کردم
و برنج هم گذاشتم .میوه و چای هم برداشتم و گذاشتمتو ساک و حرکت کردیم.
حالا کجا بریم خودمونم نمیدونیم
توی راه بابا گوشت گرفت و یکمم بلال گرفتیم .بین استانه و لونک و دیلمان وصفارود
بالاخره رفتیم جواهرده .راه هم طولانی بود هم یکسره سربالایی چون تمام راه کوه بود
ولی واقعا جادش زیبا بود و ارزش این همه راهو داشت وقتی رسیدیم همه جا مه بود
همه چیز در اوج زیبایی خودش بود عین اسمش یک دِه بود مثل جواهر بعدش برگشتیم
اومدیم پایین تر و بساطمونو صفارود پهن کردیم یه رودخونه هم داشت که تو به جز موقع
غذا خوردن اصلا از اب بیرون نیومدی نصف غذاتم تو اب خوردی فوق العاده خنک بود دیگه وقتی
برمیگشتیم غروب بود هوا هم داشت کم کم تاریک میشد
که یه عکس هماز غروب زیباش گرفتم