و اما مشهد..........
ما دوباره تصمیم گرفتیم بریم مشهد ایندفعه من و تو خاله ناز و بابابزرگ مهربونم و این سری با قطار
قرار شد بریم اونجا دنبال لباس برای عروسی دایی هومن
یکشنبه ساعت 3 ظهر با تاکسی از رشت حرکت کردیم به سمت قزوین /اخه قطار یکسره به مشهد
نداره/حالا میگن تا اخر امسال میاد.
ساعت 5 رسیدیم اونجا وساعت 7 هم سوار قطار شدیم .اولش که قطار شروع کرد به حرکت تو
ترسیده بودی و روی صندلی نشستی و تکون نخوردی و اروم اروم برات عادی شد
ببین از ترس چجوری شدی
خیلی هم با عروسکات بازی کردی
همش دوست داشتی بری بالا بخوابی
بالاخره رضایت دادی بیای پایین
اینجا قطار صدا خورد و تو زیر پتو قایم شدی و از اون زیر باهامون صحبت میکردی
کلی تو راهرو دوست پیدا کردی و باهاشون بازی میکردی
یه خانمی از تو خوشش اومده بود و میخواست تورو ببره تو اتاقش
دیگه نزدیکای مشهد بودیم و قطار کم کم داشت توقف میکرد
همیشه با تو سفر خوش میگذره طلای من