مشهد و.....................تمام
بعد از کلی مشهد گردی و این بازار و اون بازار
بالاخره یک هفته تمام شد و ما برگشتیم کوچولوی نازم با اینکه بیشتر
اوقات پیش زندایی سپیده میموندی ولی روزایی که باهامون میومدی
خیلی برات خسته کننده میشد و کلی کلافه میشدی
توی مشهد پر بود از المانهای خوشکل که وقت نشد عکس بگیریم
ولی همون چندتایی هم که رفتیم تو ازشون میترسیدی
قربونت برم با این فیگورت
پیش اسب نموندی وباباجون بغلت کرد
از تنها چیزی که نترسیدی خونه ی شکلاتی بود
خیلی دوست داشتم با ننه سرما عکس بگیری ولی چون خیلی بزرگ بود
گفتی من از حاج خانوم میترسم
نزدیکای خونه ی مامان فریده کنار یه سوپر مارکت نگه داشتیم که یکم خرید کنیم
یه پوستر اونجا بود که دیدم بدو بدو بدون کفش رفتی واستادی و گفتی
مامانی عس بگیر من از این حاج خانوم نمیترسم
اینم داخل قطار که همش همونجا میموندی و بیرونو نگاه میکردی
وقتی بزرگی قطارو دیدی گفتی
واااااااای مار بوزُرگ
اینم پایان سفر ما نیلوفرم