یک روز جمعه
نیلوفر جونم جمعه 11 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با دخترعموی بابا بریم بیرون از شهر
2تا پسر گل داره اقا امیرحسین و اریای شیطون بلا
وسایل مرغ و جوجه کباب و جور کردیم و رفتیم
قرار بر این شد که بریم پارک جنگلی کیاشهر .برای وسط گرما جای خوب و خنکیه
یه پارک قدیمی هم داشت
فقط باید یکم بیشتر به اونجا برسن امیدوارم وقتی بزرگ شدی همچنان این پارک جنگلی برقرار
باشه ولی مثل یه بهشت .اون موقع تو من و بابا رو با خودت میبری پارک ولی حالا تا کوچیکی
ماتورو میبریم عزیز دل مامان.
ببین چه جوری کبابا رو نگاه میکنی
اینم اریای گل و گلاب و عکسهای ارتیستی
بعد از کلی شیطونی گفتی که میخوای بخوابی ولی دلت پیش اریا بود که باهاش بازی کنی منم
گفتم خب یه روزه دیگه /زور نکردم بخوابی و تو هم رفتی بازی
یه عکس هنری
این الاکلنگ که من تو عمرم ندیده بودم فکر کنم واسه دوره جنگ جهانی اول بود
این سرسره کوچولوی اهنی رو وقتی نشستی رو زمین ولو شدی
اینم حسن ختام همون روز با بستنی
نیلوفر جونم خیلی خوش گذشت و امیدوارم به زودی بازم بریم