انچه گذشت........
چند روز پیشا رفتیم خونه ی مادربزرگم .هر از چند گاهی میریم اونجا و بهش بر میزنیم خیلی دوسش داری بهت میگم صداش کن عزیز ولی تو همچنان میگی ( حاچ خانوم) ما هم دیگه عادت کردیم تمام خونشو بهم میریزی هر نیم ساعت یه بار روی پشتی دیواریهاشو میندازی وسط هال.کمد رخت خواب که دیگه ازدستت اسیره .اول اروم بازی میکنی و میگی ( هیچی رو کثیف نمیکنم )ولی کم کم که یخت اب بشه........... بابا که دیگه نگو هرجا میخواد بره اول باید قایم موشک بازی کنیم تا یه وقت نبینیش وگرنه میخوای همه جا باهاش بری ولی زمانی که حس ششمت خوب کار کنه هیچ کاری نمیشه کرد تسلیم میشیم و تو میری........... این عک...
نویسنده :
مامان حورا
16:20