نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

پارک بانوان

یه چند وقتی میشه که هر روز میرم پارک بانوان و پیاده روی میکنم البته اول تورو میخوابونم بعد ساعت 5 میرم یه روز که بابا دانشگاه بود منم تورو اماده کردم و با خودم بردم یه سرسره هم داشت که تو کلی اونجا بازی کردی به امیرمحمد اشاره میکردی که بیا عکس بگیر نیلوفر و پسر عموش امیر محمد یه مورچه ی بزرگ حواستو پرت کرد به پیشنهاد خودت رفتین که با اون شمشاد کوچولو عکس بگیرین هر چقدر به امیر محمد میگفتی که عکس بگیریم ورجه وورجه میکرد دقیقا به من گفتی ( اَااااااااااااه  وای نمیسته ) اینم یه چشم غره واسه امیر محمد شکار لحظه این عروسکو خیلی دوست داری و در همه حال ...
1 خرداد 1392

بابایی دلش سوخت..............

سلام نیلوفر جونم بازم مشکلات و بازم قطع شدن نت.برای بار سوّمه  که کابل تلفنمونو دزدیدن و منم از وب گردی محروم شدم .خب بگذریم. اون شبی که ماجرای دوچرخه پیش اومد .اومدم خونه و واسه بابایی تعریف کردم که چی شد خیلی دلش سوخت .فرداییش با این که بارون شدیدی میومد همین که از سرکار اومد گفت بشینین بریم بیرون و مستقیم مارو برد دوچرخه فروشی و دوچرخه ای که خودت انتخاب کردی رو برات خرید .بزرگتر از دوچرخه ای که دیشبش نشسته بودی .تو اینقدر ذوق زده شده بودی که از همون مغازه سوار شدی و تا ماشین با دوچرخه اومدی حتی موقع رد شدن از خیابون هم پایین نیومدی.وقتی هم رسیدیم به ماشین سوار نمیشدی یه نیم ساعتی کنار ماشین با ...
1 خرداد 1392

عاشقانه 3

نیلوفرم              دختر قشنگم نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بیان کنم. اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام با این همه هنگامی که میخواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم واژه ها حتی نمیتوانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند. گرچه نمیتوانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم میتوانم بگویم انگاه که با توام چه احساسی دارم. ان گاه که با توام" احساس پرنده ای را دارم که ازاد و رها در اسمان ابی پرواز میکند انگاه که با توام" چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا میکند ان گاه که با توام" ...
25 ارديبهشت 1392

یک روز جمعه

نیلوفر جونم جمعه 11 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با دخترعموی بابا بریم بیرون از شهر 2تا پسر گل داره اقا امیرحسین و اریای شیطون بلا وسایل مرغ و جوجه کباب و جور کردیم و رفتیم قرار بر این شد که بریم پارک جنگلی کیاشهر .برای وسط گرما جای خوب و خنکیه یه پارک قدیمی هم داشت فقط باید یکم بیشتر به اونجا برسن امیدوارم وقتی بزرگ شدی همچنان این پارک جنگلی برقرار باشه ولی مثل یه بهشت .اون موقع تو من و بابا رو با خودت میبری پارک ولی حالا تا کوچیکی ماتورو میبریم عزیز دل مامان.                         &nbs...
24 ارديبهشت 1392

مشهد و.....................تمام

بعد از کلی مشهد گردی و این بازار و اون بازار بالاخره یک هفته تمام شد و ما برگشتیم کوچولوی نازم با اینکه بیشتر اوقات پیش زندایی سپیده میموندی ولی روزایی که باهامون میومدی خیلی برات خسته کننده میشد و کلی کلافه میشدی توی مشهد پر بود از المانهای خوشکل که وقت نشد عکس بگیریم ولی همون چندتایی هم که رفتیم تو ازشون میترسیدی قربونت برم با این فیگورت پیش اسب نموندی وباباجون بغلت کرد از تنها چیزی که نترسیدی خونه ی شکلاتی بود خیلی دوست داشتم با ننه سرما عکس بگیری ولی چون خیلی بزرگ بود گفتی من از حاج خانوم میترسم نزدیکای خونه ی مامان فریده کنار یه سوپر مارکت نگه داشتیم که یکم...
23 ارديبهشت 1392

و اما مشهد..........

  ما دوباره تصمیم گرفتیم بریم مشهد ایندفعه من و تو خاله ناز و بابابزرگ مهربونم و این سری با قطار قرار شد بریم اونجا دنبال لباس برای عروسی دایی هومن یکشنبه ساعت 3 ظهر با تاکسی از  رشت حرکت کردیم به سمت قزوین /اخه قطار یکسره به مشهد نداره/حالا میگن تا اخر امسال میاد. ساعت 5 رسیدیم اونجا وساعت 7 هم سوار قطار شدیم .اولش که قطار شروع کرد به حرکت تو ترسیده بودی و روی صندلی نشستی و تکون نخوردی و اروم اروم برات عادی شد ببین از ترس چجوری شدی         خیلی هم با عروسکات بازی کردی همش دوست داشتی بری بالا بخوابی بالاخره رضایت دادی بیای پایین اینجا قطار ص...
19 ارديبهشت 1392

عاشقانه1

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشق مان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت تمام عشق من تویی ...
19 ارديبهشت 1392