نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

شکلک

  چون بعد از گرفتنت از شیر بیشتر مواقع رو پام میخوابی تو هم همینکارو با عروسکات انجام میدی خودت عادت داری همیشه با پتو بخوابی اگه نباشه گریه میکنی که حتما پتو بیارم یدونه پتو هم گرفتم گذاشتم تو ماشین تا بدون پتو نمونی . مامان فریده میگه منم کوچولو بودم بی پتو نمیخوابیدم. عروسکتو رو پاهات میزاری و براشون لالایی میخونی.   اینم شکلک عجیبت قورباغه فیل خوابیده کلمه هایی که هنوز خوب نمیتونی بگی ایناست پتو = پَته            بشقاب = اُشباک             &...
15 آبان 1391

دَدَ

چند روز پیش منو تو با هم رفتیم بیرون تا خونه خاله صنم چون مسیرش نزدیک بود پیاده رفتیم تو اون روز حرفایی میزدی که برام جالب بود وشیرین زبونیت گل کرده بود همینطور میرفتیم تو یه دفعه گفتی ( مامانی باد میاد ) گفتم خب اشکال نداره / باد خوبه تو هم گفتی ( ا اخه مامانی سرما میخورم ) یکم دیگه رفتیم گفتی ( مامانی بغلم کن ) گفتم خب یکم راه بریم تو هم گفتی ( اخه مامانی نیلوفر گناه داره ) ######################################### قربونت برم که اینقدر قشنگ حرف میزنی وقتی حرف میزنی نمیگی (من) یا (تو) مثلا میگی نیلوفر بوخوره نیلوفر بپوشه نیلوفر بشینه مامانی نقاشی نکنه نیلوفر نق...
14 آبان 1391

بازی

                             نیلوفر جونم تو الان دیگه از دیوار راست بالا میری میانگین روزی 1ساعت نمیشینی به غیر از مواقعی که خوابی یکسره در حال ورجه وورجه کردنی عشقم یاد گرفتی قایم میشی و میگی ( مامانی نیلوفر کجاست ) حالا ببین چطوری قایم میشی. رو مبل میری و میگی دارم تاب بازی میکنم = = = = = = = = = = == = = = =  = = = با تموم شیطونی هات عاشقتم ...
14 آبان 1391

نیلوفر وجوجوهاش

اول فقط نگاشون میکردی کم کم شروع کردی به نازی کردن   بعد از نیم ساعت ترست ریخت و حیوونیارو محکم میگرفتی نگاه چجوری دهن جوجو وا شده منم دلم سوخت و جوجوها رو گذاشتم تو قفس   ...
28 مهر 1391

نقاشی

دختر گلم امروز اولین نقاشی مفهوم دارشو کشید این نقاشی رو میکشه و میگه این (باباییه) ولی من یاد ماسک توی فیلم ترسناکه جیغ میوفتم الهی بمیرم برای بابایی ...
27 مهر 1391

فربد و نیلوفر

                             امروز میخوام از روزی بگم که خدا با دادن یک دختر /یک پسر خوشکل هم بهم داد روزی که نیلوفر به دنیا اومد یه کوچولوی ناز دیگه هم به دنیا اومد که ما با هم تو یه اتاق 2تخته بودیم نیلوفر شیرشو میخوردو میخوابید ولی اون گریه میکرد و شیر نمیخورد تصمیم بر این شد که من بهش شیر بدم الان فربد کوچولو و نیلوفر خیلی همدیگرو دوست دارن خیلی هم مسالمت امیز باهم بازی میکنند     قد تمام اس...
24 مهر 1391

شیرین زبونی

نیلوفر قشنگ من مامان برای شیرین زبونیات بمیره امروز تو زودتر از من از خواب بلند شدی و اومدی رو تخت منو با اون صدای نازت بیدارم کردی بهم گفتی (مامانی  عیشکم  نفسم  بَلَند شوو) منم تورو بغلت کردمو صد تا بوست کردم عشق من ...
22 مهر 1391

لباس نو

چند روز پیش رفته بودیم انزلی /بازار بزرگ ستاره شمال خیلی شلوغ بود یعنی وحشتناک شلوغ خلاصه وسایل بردیمو شامو اونجا خوردیم وقتی میرفتیم تو خواب بودی و قرار شد لباساتو همونجا رسیدیم تنت کنم وقتی اونجا کیفتو باز کردم فهمیدم که لباساتو نیاوردم شانس اوردم هنوز پاساژ باز بود ورفتم این بلوز و شلوار و این تل سرو خریدم وگرنه باید با همون لباسای تو خونه ای می موندی اینا هم دوست جونیات بودن که اونجا باهاشون دوست شدی ...
22 مهر 1391

روزی که قلبم سوخت

جیگر مامان صبح که از خواب بیدار شدیم رفتیم رو بالکن که صبحانه بخوریم موقعی که میخواستی بشینی نمیدونم که چی شد یهو افتادی با صورت رفتی توی استکان و صورت قشنگت سوخت شایدتو خیلی نسوختی ولی تمام قلب من سوخت ...
16 مهر 1391