نیـــــــــــــــلوفـــــــــــر  جــــــــــــــــوننیـــــــــــــــلوفـــــــــــر جــــــــــــــــون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

تمام زندگیم نیلو

یک روز جمعه

روز جمعه قرار گذاشتیم که برای نهار بریم بیرون از شهر ولی اینفعه با دختر خاله ی بابا هرکس یه جایی گفت تا اینکه به توافق رسیدیم بریم لیلا کوه بعد از یه 1ساعتی وقتی رسیدیم .اونجور که تعریف میکردن نبود و از اونجا رفتیم و رسیدیم به یه پارک جنگلی به اسم ( پارک جنگلی مریدان )کوچیک بود ولی قشنگ یه عالمه درختای بلند بلوط داشت.بساط جوجه کباب هم گرفته بودیم و بردیم اونجا که اتیش کنیم   نیلوفر و ترانه لباستو داده بودی بالا و میزدی به شکمت و میگفتی ( نگاه صدا میخوره ) احساس مسئولیت در قبال ترنم.خودت دوسش داری ولی همین که من بغلش میکنم میگی ( مامانی نکن بغلش نکن ) کمک به بابایی ...
6 خرداد 1392

یک روز تو حیاط

نیلوفر جون دیگه عاشق دوچرخه سواری شدی و همش میگی دوچرخه بریم منم بر خلاف میلم که دوست ندارم تو حیاط بازی کنی ولی میبرمت اخه بالا اوردنت خیلی سخته و اصلا راضی نمیشی که بریم خونه.منم زیر گازو کم میکنم  که لااقل اون روز بی غذا نمونیم و میبرمت پایین. عزیز دلم تو هنوز پاهات بهش نمیرسه ومن و بابا که شبا میبریمت بیرون بابا از پشت هُل  میده و منم باید فرمون رو نگه دارم.کلا مکافاتیه..... نیلوفر _  سارینا   _    ثمین   _    شیوا    _ واسه اینکه از گریه ی احتمالی جلوگیری کنم یکی از بچه ها اومد خونمون.بماند که موقع رفتن سار...
5 خرداد 1392

پارک بانوان

یه چند وقتی میشه که هر روز میرم پارک بانوان و پیاده روی میکنم البته اول تورو میخوابونم بعد ساعت 5 میرم یه روز که بابا دانشگاه بود منم تورو اماده کردم و با خودم بردم یه سرسره هم داشت که تو کلی اونجا بازی کردی به امیرمحمد اشاره میکردی که بیا عکس بگیر نیلوفر و پسر عموش امیر محمد یه مورچه ی بزرگ حواستو پرت کرد به پیشنهاد خودت رفتین که با اون شمشاد کوچولو عکس بگیرین هر چقدر به امیر محمد میگفتی که عکس بگیریم ورجه وورجه میکرد دقیقا به من گفتی ( اَااااااااااااه  وای نمیسته ) اینم یه چشم غره واسه امیر محمد شکار لحظه این عروسکو خیلی دوست داری و در همه حال ...
1 خرداد 1392

بابایی دلش سوخت..............

سلام نیلوفر جونم بازم مشکلات و بازم قطع شدن نت.برای بار سوّمه  که کابل تلفنمونو دزدیدن و منم از وب گردی محروم شدم .خب بگذریم. اون شبی که ماجرای دوچرخه پیش اومد .اومدم خونه و واسه بابایی تعریف کردم که چی شد خیلی دلش سوخت .فرداییش با این که بارون شدیدی میومد همین که از سرکار اومد گفت بشینین بریم بیرون و مستقیم مارو برد دوچرخه فروشی و دوچرخه ای که خودت انتخاب کردی رو برات خرید .بزرگتر از دوچرخه ای که دیشبش نشسته بودی .تو اینقدر ذوق زده شده بودی که از همون مغازه سوار شدی و تا ماشین با دوچرخه اومدی حتی موقع رد شدن از خیابون هم پایین نیومدی.وقتی هم رسیدیم به ماشین سوار نمیشدی یه نیم ساعتی کنار ماشین با ...
1 خرداد 1392

عاشقانه 3

نیلوفرم              دختر قشنگم نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بیان کنم. اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام با این همه هنگامی که میخواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم واژه ها حتی نمیتوانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند. گرچه نمیتوانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم میتوانم بگویم انگاه که با توام چه احساسی دارم. ان گاه که با توام" احساس پرنده ای را دارم که ازاد و رها در اسمان ابی پرواز میکند انگاه که با توام" چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا میکند ان گاه که با توام" ...
25 ارديبهشت 1392

یک روز جمعه

نیلوفر جونم جمعه 11 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با دخترعموی بابا بریم بیرون از شهر 2تا پسر گل داره اقا امیرحسین و اریای شیطون بلا وسایل مرغ و جوجه کباب و جور کردیم و رفتیم قرار بر این شد که بریم پارک جنگلی کیاشهر .برای وسط گرما جای خوب و خنکیه یه پارک قدیمی هم داشت فقط باید یکم بیشتر به اونجا برسن امیدوارم وقتی بزرگ شدی همچنان این پارک جنگلی برقرار باشه ولی مثل یه بهشت .اون موقع تو من و بابا رو با خودت میبری پارک ولی حالا تا کوچیکی ماتورو میبریم عزیز دل مامان.                         &nbs...
24 ارديبهشت 1392

مشهد و.....................تمام

بعد از کلی مشهد گردی و این بازار و اون بازار بالاخره یک هفته تمام شد و ما برگشتیم کوچولوی نازم با اینکه بیشتر اوقات پیش زندایی سپیده میموندی ولی روزایی که باهامون میومدی خیلی برات خسته کننده میشد و کلی کلافه میشدی توی مشهد پر بود از المانهای خوشکل که وقت نشد عکس بگیریم ولی همون چندتایی هم که رفتیم تو ازشون میترسیدی قربونت برم با این فیگورت پیش اسب نموندی وباباجون بغلت کرد از تنها چیزی که نترسیدی خونه ی شکلاتی بود خیلی دوست داشتم با ننه سرما عکس بگیری ولی چون خیلی بزرگ بود گفتی من از حاج خانوم میترسم نزدیکای خونه ی مامان فریده کنار یه سوپر مارکت نگه داشتیم که یکم...
23 ارديبهشت 1392

و اما مشهد..........

  ما دوباره تصمیم گرفتیم بریم مشهد ایندفعه من و تو خاله ناز و بابابزرگ مهربونم و این سری با قطار قرار شد بریم اونجا دنبال لباس برای عروسی دایی هومن یکشنبه ساعت 3 ظهر با تاکسی از  رشت حرکت کردیم به سمت قزوین /اخه قطار یکسره به مشهد نداره/حالا میگن تا اخر امسال میاد. ساعت 5 رسیدیم اونجا وساعت 7 هم سوار قطار شدیم .اولش که قطار شروع کرد به حرکت تو ترسیده بودی و روی صندلی نشستی و تکون نخوردی و اروم اروم برات عادی شد ببین از ترس چجوری شدی         خیلی هم با عروسکات بازی کردی همش دوست داشتی بری بالا بخوابی بالاخره رضایت دادی بیای پایین اینجا قطار ص...
19 ارديبهشت 1392

عاشقانه1

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشق مان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت تمام عشق من تویی ...
19 ارديبهشت 1392

خونه دوست مامان

چند روز پیش من و تو با هم نهار خونه ی دوستم خاله صنم دعوت بودیم چون راه نزدیک بود پیاده رفتیم از شانس خوبمون هوا هم عالی بود اماده شدیم که بریم تو لج کردی که حتما باید کت عروسکتو بپوشی هرکاری کردم که نپوشی نشد که نشد دیگه بیخیال شدم و گذاشتم بپوشی البته خدا رو شکر وقتی دیدی برات تنگه زود پشیمون شدی و خودت راضی شدی درش بیاری اینجا دیگه در اوردی هرجا خسته میشدی مینشستی و اصلا هم دوست نداشتی بغلت کنم مثل یه دختر خوب نشستی غذاتو خوردی تو گذاشتن و جمع کردن سفره هم کمک کردی بعد از خوردن غذا وربینو گرفتی و شروع کردی به عکس گرفتن تمام این عکسارو تو گرفتی ...
12 ارديبهشت 1392